بنام دادار هستی
زندگينامه كوروش بزرگ
پاسارگاد: «اى رهگذر هر كه هستى و از هر كجا كه بيايى مى دانم سرانجام روزى بر اين مكان گذر خواهى كرد. اين منم، كوروش، شاه بزرگ، شاه چهارگوشه جهان، شاه سرزمين ها، برخاك اندكى كه مرا در برگرفته رشك مبر، مرا بگذار و بگذر.»
تبار كوروش از جانب پدرش به پارسها مي رسد كه براي چند نسل بر انشان(انزان), در جنوب غربي ايران, حكومت كرده بودند. كوروش درباره خاندانش بر سنگ استوانه شكلي محل حكومت آنها را نقش كرده است. بنيانگذار دودمان هخامنشي, شاه هخامنش انشان بوده كه در حدود ۷۰۰ پیش از میلاد ميزيسته است. پس از مرگ او, تسپس انشان به حكومت رسيد. تسپس نيز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش كوروش اول انشان و آريارمنس پارس در پادشاهي دنبال شد. سپس، پسران هر كدام, به ترتيب كمبوجيه اول انشان و آرسامس پارس, پس از آنها حكومت كردند.
كمبوجيه اول با شاهدخت ماندانا دختر آژدهاك پادشاه قبيله ماد و دختر شاه آرينيس ليديه, ازدواج كرد و كوروش نتيجه اين ازدواج بود. تاريخ نويسان باستاني از قبيل هردوت, گزنفون, و كتزياس درباره چگونگي زايش كوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر يك سرگذشت تولد وي را به شرح خاصي نقل كردهاند, اما شرحي كه آنها درباره ماجراي زايش كوروش ارائه دادهاند, بيشتر شبيه افسانه مي باشد. تاريخ نويسان نامدار زمان ما همچون ويل دورانت و پرسي سايكس, و حسن پيرنيا شرح چگونگي زايش كوروش را از هردوت برگرفتهاند. بنا به نوشته هردوت, آژدهاك شبي خواب ديد كه از دخترش آنقدر آب خارج شد كه همدان و كشور ماد و تمام سرزمين آسيا را غرق كرد. آژدهاك تعبير خواب خويش را از مغها پرسش كرد. آنها گفتند از او فرزندي پديد خواهد آمد كه بر ماد غلبه خواهد كرد. اين موضوع سبب شد كه آژدهاك تصميم بگيرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد, زيرا مي ترسيد كه دامادش مدعي خطرناكي براي تخت و تاج او بشود. بنابر اين آژدهاك دختر خود را به كمبوجيه اول به زناشويي داد. ماندانا پس از ازدواج با كمبوجيه باردار شد و شاه اين بار خواب ديد كه از شكم دخترش تاكي روييد كه شاخ و برگهاي آن تمام آسيا را پوشانيد. پادشاه ماد، اين بار هم از مغ ها تعبير خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبير خوابش آن است كه از دخترش ماندان(ماندانا) فرزندي بوجود خواهد آمد كه بر آسيا چيره خواهد شد. آژدهاك بمراتب بيش از خواب نخستش به هراس افتاد و از اين رو دخترش را به حضور طلبيد. دخترش به همدان نزد وي آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهايي كه ديده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهي دخترش را به يكي از بستگانش هارپاگ، كه در ضمن وزير و سپهسالار او نيز بود، سپرد و دستور داد كه كوروش را نابود كند. هارپاگ کودک را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در ميان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت كوروش، هارپاگ پاسخ داد وي دست به چنين جنايتي نخواهد آلود, چون يكم كودك با او خوشايند است. دوم چون شاه فرزندان زياد ندارد دخترش ممكن است جانشين او گردد, در اين صورت معلوم است شهبانو با كشنده فرزندش مدارا نخواهد كرد. پس كوروش را به يكي از چوپانهاي شاه به نام ميترادات (مهرداد) داد و از از خواست كه وي را به دستور شاه به كوهي در ميان جنگل رها كند تا طعمهي ددان گردد. چوپان كودك را به خانه برد. وقتي همسر چوپان به نام سپاكو (اسپاکو) از موضوع با خبر شد, با ناله و زاري به شوهرش اصرار ورزيد كه از كشتن كودك خودداري كند و بجاي او, فرزند خود را كه تازه زاييده و مرده بدنيا آمده بود, در جنگل رها سازد. ميترادات شهامت اين كار را نداشت, ولي در پايان نظر همسرش را پذيرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستي كوروش را به گردن گرفت. روزي كوروش كه به پسر چوپان معروف بود, با گروهي از فرزندان اميرزادگان بازي مي كرد. آنها قرار گذاشتند يك نفر را از ميان خود به نام شاه تعيين كنند و كوروش را براي اين كار برگزيدند. كوروش همبازيهاي خود را به دستههاي مختلف بخش كرد و براي هر يك وظيفهاي تعيين نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را كه از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وي فرمانبرداري نكرده بود تنبيه كنند. پس از پايان ماجرا, فرزند آرتم بارس به پدر شكايت برد كه پسر يك چوپان دستور داده است وي را تنبيه كنند. پدرش او را نزد آژدهاك برد و دادخواهي كرد كه فرزند يك چوپان پسر او را تنبيه و بدنش را مضروب كرده است. شاه چوپان و كوروش را احضار كرد و از كوروش پرسید: "تو چگونه جرأت كردي با فرزند كسي كه پس از من داراي بزرگترين مقام كشوري است, چنين كني؟" كوروش پاسخ داد: "در اين باره حق با من است, زيرا همه آنها مرا به پادشاهي برگزيده بودند و چون او از من فرمانبرداري نكرد, من دستور تنبيه او را دادم, حال اگر شايسته مجازات مي باشم, اختيار با توست." آژدهاك از دلاوري كوروش و شباهت وي با خودش به انديشه افتاد. در ضمن بياد آورد, مدت زماني كه از رويداد رها كردن کودک دخترش به كوه مي گذرد با سن اين كودك برابري مي كند. لذا آرتم بارس را قانع كرد كه در اين باره دستور لازم را صادر خواهد كرد و او را مرخص كرد.(دموکراسی و آزادی گذشته را با اکنون مقایسه کنید!) سپس از چوپان درباره هويت کودک مذكور پرسشهايي به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "اين کودک فرزند من است و مادرش نيز زنده است." اما شاه نتوانست گفته چوپان را بپذیرد و دستور داد زير شكنجه واقعيت امر را از وي جويا شوند.
نظرات شما عزیزان: